Thursday 19 September 2013

آیا رورانس یا تشویق پایانی تنها یک قرارداد و عرف است؟


آیا رورانس یا تشویق پایانی تنها یک قرارداد و عرف است؟
نویسنده:Sophie Nield
ترجمه:  فاتح فرومند

آیا تعظیم کردن و کف زدن در انتهای یک نمایش، واکنشی غیر ارادی است؟ یا یک عرف از پیش طراحی شده است که ما بدون اندیشه قبلی تسلیم انجام آن می شویم؟

تعظیم کردن ویا تعظیم نکردن؟ آیا ما که در طول نمایش به طرزی مودبانه به نمایش توجه نموده ایم در پایانِ نمایش، همچین تظاهری(کف زدن) را به اجراگران مدیونیم؟ فراخواندن و صدا زدن بازیگران برای نخستین بار در سال 1820 عرف شد اما در همان زمان بسیاری از بازیگران حضور مجدد(و بیهوده از نظر آنان) پس از صحنه نهایی یعنی در پایان نمایش را نمی پسندیدند: حتی یک بار انبوهی از تماشاگران خشمگین، یک بازیگر زن فرانسوی را به دلیل آنکه پس از پایان نمایش از حضور در مقابل تماشاگران خودداری کرده بود را تا منزل اش هو کرده بودند. اما امروزه ما از یک نمایش انتظار داریم تا در پایان گروه اجرایی با حرکاتی طراحی شده و دقیق(گاهاً به شکل های گوناگون) بر روی صحنه ظاهر شوند و اگر آنها از انجام این امر خودداری کنند می پنداریم که سر ما را شیره مالیده اند. حال این مسئله مرا به این فکر وا می دارد که قواعد یک بازی شامل چه چیزهایی است؟
این تشویق پایانی البته به نحوی غریب هم می نمایاند. ما بازیگرانی که در ساعات اخیر وانمود می کردند تماشاگر حضور ندارد ناگهان خوشحال و خندان در جلوی صحنه قرار می گیرند و برای قدردانی از حضور تماشاگران، لبخندی هم تحویل آنها می دهند." Dion Boucicault" نمایشنامه نویس و منتقد در سال 1889، محدوده ی جلوی صحنه را هم متعلق به صحنه می دانست و هم متعلق به جایگاه تماشاگران به همین سبب آن قسمت را "فضای کوچک"( small space) نامیده است(او مدعی است که این اصطلاح را خودش ابداع نموده است) . او بر این باور است که در این فضای کوچک بازیگران بین زندگی شان در صحنه به عنوان کاراکتر و زندگی شان در جهان به عنوان افرادی واقعی ظاهر می شوند.
البته ریشه شکل گیری این عرف در این نکته است که عوام چنین رفتارو رسمی را می خواهند. " Gay McAuley" عضو فرهنگستان استرالیا معتقد است که آیین پایانی در اوایل سال 1800 گسترده شد و اشاره می کند که شخصیت " Nicholas Nickleby" از رمان "زندگی و ماجراهای نیکلاس نیکلبی" اثر چارلز دیکنز که در سال 1839 نوشته، در جایی از رمان تماشاگرانی را توصیف می کند که Miss Snevillicci بازیگر را پس از اجرای موفق اش صدا می زنند و وی را تشویق می کنند. شاید شما هم حدس زده باشید که بازیگران ِ سیّارِ دوره ویکتورین که به هر بهانه ای چیز جدیدی ابداع می کردند تنها پس از تشویق تماشاگران پرده ها را کنار می زدند و با زنده شدنِ دوباره شان، آنها را غرق در حیرت می کردند.
آیا این عمل ما(تماشاگران) واقعاً ریشه در یک واکنشِ غیر ارادی به کاری است که دیده ایم؟ یا تنها عرفی است که بازیگران برای کاری که انجام داده اند به آن فکر می کنند؟ من اخیراً "The Lion King" را در "Lyceum theatre" لندن دیدم. در پایان اجرا تماشاگران کار را تشویق کردند. در یک وقفه کوتاه این فکر پیش آمد که آیا آنها می آیند؟ وسپس "آنها آن پشت چه کار می کنند؟" در صورتی که قبل از آنکه صحنه ی گردان بازیگران را به پشتِ صحنه ببرد آنها به دنبالِ لیدرها در جهت عکس به صحنه باز گشتند و به چندین شیوه چند بار تعظیم کردند دوباره بیرون رفتند و دوباره به روی صحنه آمدند و برای ما هم دست زدند. لحظه ای خوب شکل گرفت.
در همان هفته اجرایی به نامِ"God/Head" از " Chris Goode" کارگردانِ تجربی دیدم. بر خلاف نمایش قبلی در این اجرا در پایان، صحنه به طور کامل خالی شد و تماشاگران فهمیدند که اجرا پایان یافته است. هر چند که این نخستین بارنبود که با صحنه خالی پس از اجرا مواجه شدم: این عمل عموماً بدان معنی است که اجرا می خواهد نشان دهد که موضوع اصلی آن بسیار تلخ و غم انگیز بوده و یا این که جهان واقعی ما را وا می دارد به هم لبخند بزنیم و با هم بخندیم. ولی برای این کار احساس کردم گول خوردم زیرا می خواستم "کریس" و مهمان اش بدانند که من کار را دوست داشتم و می خواستم ببینم که آنها هم فهمیده اند که من کار آنها را دوست داشته ام.
نمایشنامه در مورد یک نویسنده تئاتر بود که به طرزی اتفاقی البته نه چندان خوشایند با خدا مواجه می شود. در این کار نگرانی هایی در مورد یک سری قطعیت ها پیش می آید: اینکه چگونه نویسنده می تواند بداند که مواجه اش در حقیقت با خدا بوده است؟ او از کجا می دانسته خدا دوباره می خواهد باز گردد؟ این نمایشنامه فضای تئاتر را به مکانی محدود می کند که در می توانیم در حضور دیگران بیاندیشیم. در این نمایش میان گرمای توجه خدا و گرمای توجه تماشاگران پیوندی ایجاد می شود. در پایان دریافتم که اینها تنها برای بسط تم نمایشنامه نبوده است(ما منتظریم و می خواهیم وی را ستایش کنیم اما او باز نمی گردد). چنین فعلی این فرض ساده را که تنها یک طرف ماجرا در حال انجام کاری است و طرف دیگر که ما(تماشاگران) باشیم همگی با خیال راحت لم داده ایم را به چالش می گیرد. به همین سبب ما نتوانستیم بگوییم مرسی کار خوبی بود و به خانه هامان بر گردیم. ما می بایست کار این نمایشنامه را تا منزل با خود حمل می کردیم.
 البته رِوِرانس و یا لحظه قدردانی میانی تماشاگر و اجراگربخشی از یک اجرای زنده است: در واقع نه به این جهت که همه ما همدیگر را ببینیم بلکه شاید بتوانیم شناخت یکدیگر را آغاز کنیم. و اینکه این عمل به معنی تأیید صرف نیست شاید این عمل یک نوع مسولیت باشد. آیا این می تواند فرصتی باشد تا ما نگاهی دوباره به معانی و رفتارهای رورانس و یا عاداتی که بدون اندیشه قبلی تسلیم به انجام آن می شویم بیافکنیم؟ آیا در پایان چیز دیگری برای دیدن هست؟
 http://www.guardian.co.uk/stage/theatreblog/2012/apr/03/curtain-calls-clapped-out-convention

La Lune est le voile du Soleil ...ou comment marcher sur les traces d'une pensée éternelle.  A Performance Poetic based on the ...